"نمیدانم امشب چرا اینقدر هوا آفتابی ست ... "
دوشنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۴، ۰۲:۱۶ ق.ظ
یه ادمی زیر اسمون شهر شبا با سکانسهای فیلم خداحافظ رفیق روضه میخونه........
کجا می ری بی معرفت؟ اینجوری رفیقتون رو جا می زارین و میرین؟ آره؟
چرا وایستادین؟ آره... من بدبختم،بیچارم،بی عرضم،آلودم،واگیر دارم...آره؟
شیمیایی ِ گناه و معصیتم،نفسم مریضتون می کنه،بایدم منو جا بزارین و برین... بایدم از من فرار کنید.
شما ها پاکین،عزیزین،آبرومندین،سالمین...اما من...جذام گناه سر تا پامو گرفته...مگه نه؟
یه مرداب خشکیدم، اما نامردا... منم یه زمانی مثل شماها زلال و جاری بودم،پاک بودم،کنارتون بودم،رفیقتون بودم... اگه همه ی اینا نبودم...بابا نوکرتون که بودم.
حالا ببینین... رفیقتون توی این شهر شلوغ... جامونده داره زیر دست و پا له می شه.
پ ن:"نمیدانم امشب چرا اینقدر هوا آفتابی ست ... "