بسم الله قاصم الجبّارین وجعلنا من بین أیدیهم سداً و من خلفهم سداً فأغشیناهم فهم لا یبصرون(سورۀ یس، آیه9)هوای داغ و شرجی تابستونو پسربچه ای که در پی اینده ای درخشان خیابونهای لاکچری قدم میزنه.عمو عمو میشه یه ادامس ازم بخری؟.عموجون زیر افتاب تلف میشی که برو خونت پای تلویزیون برنامه کودک ببین.من بچه نیستم بزرگم اخه مادرم میگه تو مرد خونه ای!!.خب مرد خونه بگو بابات کجاس که همچین شیرمردی زیرافتاب نون بازوش درمیاره.اوممم.. بابام اوستا کار بود!!! یه روز قرارشد ببرنش از این ویلا بزرگا!!!که اونجا کارهای برقی ساختمون رو انجام بده تا برا من از اون هلی کوپترها کنترلی بخره.(پسر لحظه ای مکث و بغض با حسرت).اون اقائه یقه دیپلمات به بابام قول داده بود .پول خرید دوچرخه منو جور کنه.خب الان دوچرخه خوشگلت کو؟چرا همراهت نیست!!.عمو اخه بابام بعد از اون روز برنگشت!!.جدی؟بابات کجا رفت؟.مامانم میگه باباییموقتی کاخ نشینی و اشرافیت اون اقائه رو دید امپر چسبوند و اون اقائه رو کتک زد !!!اون اقائه هم عصبانی شد و زندون واسه بابام بریدن!!!.ای بابا چرا پدرت همچین کاری کرد؟.عمو اخه میدونی مردم میگن بابات موجیه موجیه!!!که گاهی خودش و شمارو کتک میزنه!! اما مامانم میگه بابام عاشقه!!!و جامونده از قافله دوستاش که به این روز افتاده!!.خب عمو جون بگذریم یه بسته شکلات بده من ...عمو میشه پول را با دست راست بدیاخه بابام میگفت برکت میاره!!!
