دشمن با ادواتش به سرعت به سمت خط اومده
بچه ها بی رمق از تشنگی و الودگی اب پشت خاکریزها نشسته
خسته از جنگ نابرابر برایشان نایی نمانده
فرمانده از پشت بی سیم با لحنی خسته کمک خواسته
احمد احمد مقداد
بچه ها قلع و قمع شده
بریزید اون نخود ها رو
و بفرستید پرستوهارو
ناگهان خط ارتباطی مقداد با خط مقدم قطع شده
اتاق فرماندهی به دست عده ای اقازاده افتاده
صدای فرمانده از پشت بی سیم به گوش اقازاده های پشت خط نمیرسه
بچه ها دارن قلع و قمع میشن... دود و سیاهی پشت خط را گرفته
مردم بی خبر از اتفاقات جلوی خط هلهله کنان علیه بچه های خط تظاهرات کرده
و صدای مردم خسته و بی خبر از رشادتهای جلوی خط در سکوت یقه بسته های
انقلابی و غیرانقلابی توسط زن رذل همسایه با اب و تاب بازتاب های فراوانی داده شده..
فرمانده احمد و ابراهیم و حسن و ممد و بقیه بچه ها بی رمق و با تنی زخمی و اشهد گویان در جلوی خط فقط اتفاقات را نظاره کرده...
و این حکایت همچنان باقیست...