پلاک اول

ما می‌گوییم تا شرک و کفـر هست، مبارزه هست و تا مبارزه هست، ما هستیم. امام خمینی (ره)

پلاک اول

ما می‌گوییم تا شرک و کفـر هست، مبارزه هست و تا مبارزه هست، ما هستیم. امام خمینی (ره)

إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنتُمْ تُوعَدُونَ(سوره فصلت آیه 30 ) در حقیقت کسانى که گفتند پروردگار ما خداست‏ سپس ایستادگى کردند فرشتگان بر آنان فرود مى‏آیند [و مى‏گویند] هان بیم مدارید و غمین مباشید و به بهشتى که وعده یافته بودید شاد باشید

طبقه بندی موضوعی

۱۲ مطلب با موضوع «تاریخ اسلام» ثبت شده است

۰۷
شهریور


یک نفر از مراجع عظام تقلید درمورد بازگشایی سفارت روباه پیر جمله زیر را گفتند مادامی که ما با این کشورها رابطه سیاسی و سفارت داریم، این دولتها از نظر اسلام جزو "دول متعاهد" تلقی می شوند ولو اینکه برخی رفتارهای سوء با ما داشته باشند، تا مدامی که متعاهد هستند باید در امنیت باشند.


این مرجع تقلید بیان داشتند: حفظ جان و مال آنها بر ما واجب است. من بر اساس این اصل بود که در قضیه حمله به سفارت انگلیس، پیام دادم و آن را اقدامی خلاف دانستم؛ زیرا دولت انگلیس متعاهد با ما بود و حفظ امنیت آنها در تعهد ما بود.


اما در جواب به این مرجع عزیز بنده  ابتدا توصیه میکنم مواضع انگلیس و کارشکنیهای انگلیس در قبال کشورمون را مرور کننند.

نمونه بارزشم نقش بی بدیل این سفارت در فتنه88 می باشد


در انتها فقط یک روضه تاریخ از رفتار پیامبر را با یهودیان مدینه وقتی کار شکنی و پیمان شکنی انجام دادن بازگومیکنم

بنی غریضه

نبرد با بنی قینقاع: این گروه از یهودیان پس از جنگ بدر، به گزارش تمامی تواریخ، سر ناسازگاری با پیامبر را گذاشتند و بعد از جنگ بدر پیمان پیامبر را شکستند، پیامبر آنها را نصیحت فرمودند و از آنها خواستند که از سرنوشت قریش عبرت بگیرند ولی آنها دست برندارشتند و حتی به پیامبر گفتند خیال نکن که چون بر اعراب چیره شدی، بر ما نیز چیره می شوی! و سپس از قدرت شمشیر خود سخنها گفتند و با این سخنان قدرت خود را به رخ پیامبر کشیدند. بعد از این ماجرا و در همین حالی که دشمنی و پیمان شکنی نشان می دادند، روزی در بازار یکی از یهودیان به یک زن مسلمان هتک حرمت کرد، که یک مرد مسلمان به خشم آمد و او را کشت، یهودیان بنی قینقاع هم او را کشتند و اعلان جنگ کردند و به درون حصار خود رفتند و حالت جنگی گرفتند، و پیامبر نیز متقابلاً آنها را محاصره کرد، و بعد از مدتی با اجازۀ اینکه هر چه می توانند بار شترهایشان بکنند بروند، اخراج شدند.(مغازی واقدی، ص128-127، و با توضیحات کمتر و گاهاً کمی متفاوت در سیره ابن هشام، ص315-314؛ طبری، ج3، ص997؛ الکامل ابن اثیر، ج3، ص971-970)

پ ن:ایا بعد از این واقعه پیامبر اجازه بازگشایی سفارت را به قبیله بنی قینقاع دادن؟

  • من الغـــریب الی الغـــریب
۲۶
مرداد
نامیرا


متن زیر  بخشیهایی از رمان نامیرا اثر اقای صادق کرمیار هست که با
این دوران ما قابل تطبیق هست.

به عقیده بنده جوابی برای افرادی است که  اعلام میکنند  باید دنبال تنش زدایی و ثبات و حل  مشکلاتمون با کدخدا از طریق  مذاکره باشیم.


عبدالله گفت: «چرا در مکه نماند، آن هم در روزهایی که همه‌ی مسلمانان در آن‌جا گرد آمده‌اند. آن‌ها نیاز به هدایت ندارند؟»
مرد گفت: «آن‌ها که برای حج در مکه گرد آمده‌اند، هدایت‌شان را در پیروی از یزید می‌دانند و یزید کسانی را به مکه فرستاد تا امام را پنهانی بکشند، همانطور که برادرش را کشتند. و اگر ما را در خلوت می‌کشتند، چه کسی می‌فهمید، امام چرا با یزید بیعت نکرد؟»
عبدالله گفت: «می‌توانست به یمن برود یا مصر یا به شام برود و با یزید گفتگو کند.»
مرد گفت: «اگر معاویه با گفتگو هدایت شد، فرزندش هم هدایت می‌شود؛ و اما اگر به یمن یا به مصر می‌رفت، سرنوشتی جز آنچه در مکه برایش رقم زده بودند، نداشت. اما حرکت او به کوفه، آن هم با اهل‌بیت، بیش از هر چیز یزید را از خلافتش به هراس خواهد انداخت و مسلمانان را به فکر.»

خواست برود لختی مکث کرد و دوباره رو به عبدالله برگشت و گفت:
«و اما من! هرگز برای امام خویش تکلیف معین نمی‌کنم، که تکلیف خود را از حسین می‌پرسم. و من حسین را نه فقط برای خلافت، که برای هدایت می‌خواهم. و من... حسین را برای دنیای خویش نمی‌خواهم، که دنیای خویش را برای حسین می‌خواهم. آیا بعد از حسین کسی را می‌شناسی که من جانم را فدایش کنم؟»

پ ن: افرادی میشناسم که  بعد از یک توافق کدخدا پسندانه برای زیارت به  مشهد میرفتند.
  • من الغـــریب الی الغـــریب
۱۷
تیر

ماجرای مذاکرات صفین


قیس و سربازان در گوشه ای از میدان مشغول نبرد با اخرین شامیانی بودند که هنوز قصد تسلیم شدن نداشتند

قیس به ناگاه برادرش عبد الله را در میانه میدان دید که او را صدا میزند ...

بسوی عبد الله رفت

عبدالله به او گفت برادر از جنگ دست بکش!

قیس گفت :چرا !؟ما گاو دشمن را پوست کنده و به دمش رسیده ایم

خوب بنگری چهره سراسیمه معاویه هویداست!

قیس گفت :عبد الله مالک برنمیگردد....

عبدالله گفت : اگر برنگردد تیغ کوفیان در انتظار علی است

ما با قران نخواهیم جنگید !

این افراط است که برای پیروزی خود قران خدا را لگد مال کنیم!

امام گفت باشد حکمین شکل بگیرد اما حکم ما مالک باشد

پچ پچ های کوفیان اغاز شد ..../

عبد الله با خودش گفت: چرا علی  مالک را انتخاب کرد ...!؟

قیس گفت : مگر نه اینکه امیر سپاه علی است و مورد اعتماد اوست و مردی از جان گذشته و جنگاور و با ذکاوت است!

عبدالله گفت :قیس ما فی الحال مرد جنگ و رزم نمیخواهیم دوران مبارزه گذشته

تا کی با برادران شامی خود بجنگیم!

شیوخ و بزرگان میگویند ابوموسی بهترین فرد است!

ابوموسی فردی است که با لبخند ملیحش مانند نخی  محکم معاویه و علی را به هم می دوزد

فردی باید حکم باشد میان مسلمین که هردو طرف او را  قبول کنند

اگر بر مبنای حرف علی و مالک باشد باید با تمام دنیا بجنگیم!

........

قیس که بسوی مالک و یاران مولا رفته بود برگشت تا برادرش را از فتنه ای که گرفتارش شده رها کند ..

قیس به عبدالله گفت : عبدالله!

معاویه عمرو عاص را حکم کرده این مرد یک موجود پرحیله و مکار است!

عبد الله گفت : برادرم چرا باهوش و مودب بودن دیگران را حیله گری میدانی!

قیس گفت : برادر من !

ابوموسی فرد ساده ایست لباس تزویر و کلاه انسانیت و شرع عمر و عاص را دیده

..................

قیس با خودش میگفت:هیهات که کدخدای شام  با حیله های عاص چشمانتان را جادو و با طلای خود شکمتان را سیر نموده!

هر روز که می گذشت عمر و عاص با لبخند های خود وعده های شیرینش دل ابوموسی را میربود

وعده پایان جنگ و استقامت وعده ارامش وعده وعده وعده ....

عمر وعاص و ابوموسی توافق کردند که هردو معاویه و علی را عزل کنند

و خودشان شورایی تشکیل دهند و همه مشکلات پایان بپذیرد

اما مکر و تزویر عمر وعاص شمشیر تیز کدخدای شام بود!

عمروعاص توپ را در زمین ابوموسی انداخت!

ابوموسی بسرعت فکت شیتش را منتشر کرد و علی را از خلافت بحقش عزل نمود!

و عمرو عاص معاویه را بر جایش ابقا نمود!

علی (ع) زیر بار رد شدن از خطوط قرمز نرفت اما

لشکریان نامرئی معاویه همچون عبدالله گفتند

 علی باید توبه کند!!

عجیب است که روزی علی را وادار به مذاکره کردند و روزی وادار به توبه ..../

و اینگونه

کمر خورشید شکسته شده بود ...

  • من الغـــریب الی الغـــریب